روز سوم


خــــــــــــــــ اطــراتـــــــــــــ یـــــــــکـــ تغییــــــــــر

سلام

امروز حالم یکم بهتر بود ولی همچنان سرماخوردگی انرژیمو گرفته

صبح ساعتای 11 مامان بیدارم کرد. قرار بود سارا بیاد دنبالم که باهم بریم یک میز صبحانه واسه خونشون بگیریم به عنوان کادو روز مهندس واسه شوهرشخنده ولی خب ظاهرا علی رسونده بودشو خودش ماشینو لازم داشته و رفته بود...

قرار شد با ماشین ما بریم

وقتی رفتیم سناباد و میز رو انتخاب کردیم سارا که خونشون همون نزدیک بود پیاده رفت و واسه برگشت من نشستم پشت فرمون(بدون گواهی نامه).

خب تاحالا نشسته بودم ولی معمولا سمت خونه خودمون که یک مقدار خلوت تره و فاصله خونه تا دانشگاه رو رفته بودم.. اما مسیر شلوغ اونم مرکز شهر....

اما نشستم و خیلی هم عالی رانندگی کردم ...(البته فقط برداشت خودم نیست مامان هم همینو میگفت). و این باعث شد بعد از دو بار رد شدن تو امتحان با افسر.. و باختن روحیم.. دوباره روحیم رو به دست بیارم

امروز از راه که اومدم به خاطر سرماخوردگیم حال جمع کردن لباسا و وسایلمو نداشتم... واسه همین یکم اتاقم به هم ریخته شد... ولی خب طبق قراری که با خودم گذاشتم سریع پاشدمو شروع کرد جمع جور (با همون حال مریضی) و بعد چشمامو بستم، اتاق رو مثل قبل تصور کردم و یک بشکن زدم و بعد که چشمامو باز کردم از مرتب بودن اتاق راضی بودم...

فردا هم که کلاس فیگور دارم... تکلیفاش هم همه مونده بود اما خب سعی کردم بکشم تا برسونم خودمو... هنوزم وقت دارم یکی دیگه هم میکشم و با توجه به بزرگ بودن برگه ها احتمال این که نمره رو بگیرم هست.. امیدوارم این جلسه از کارام راضی باشه اگه نه واقعا دیگه ناراحت میشم..

تا فرداچشمک



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در 7 / 6 / 1396برچسب:,ساعت1:43 AMتوسط sahar | |